از پدربزرگ و مادربزرگها چه خبر؟؟؟
مادربزرگ رو خيلي دوست داشتم! لبخندش رو، آرامشش رو، صبر و حوصلهي زيادش رو! و بيشتر از همه اونجوري كه پدربزرگ رو دوست داشت ...
اسم پدربزرگ و مادربزرگ كه مياد بيشك ياد روزهاي جمعه و خونه ويلايي و حوض ماهي وسط حياط و گلدون هاي شمعدوني ميفتيم. بچه كه بوديم پول تو جيبي گرفتن از پدربزرگ و خوراكي هاي جورواجور مادربزرگ طعم ديگهاي داشت. خيلي زود قد كشيديم و بزرگ شديم و قبل از اينكه قدر اين نعمت هاي الهي را بدونيم از كنار ما پر كشيدند و رفتند. درست همون لحظه كه تصميم گرفتيم از فردا قدر اين گنجهاي الهي را بدونيم؛ رفتند...
پدربزرگها و مادربزرگها گنجهاي زنده هستند، توي هر خونه اي كه باشند بركت با خودشون ميارن و وقتيكه ميرن جز مهربوني چيزي از اونها به يادگار نميميمونه و هرچه بزرگتر ميشيم جاي خالي مهربونيهاي بيدريغ پدربزرگ و مادربزرگهامون، پررنگ تر ميشه؛ الآن روي سخن من با شماست كه هنوز پدربزرگ و مادربزرگت كنارته. قدر نعمتهاي زندگيت را بدون و همين امروز به ديدن اونها برو.
پدربزرگ مادربزرگها با كمك به نوههاي خود تو انجام بعضي تكاليف، خريد رفتن با اونها و يا حمايتهاي مالي، از لحاظ رواني احساس بهتري ميكنند. چند شب پيش تو يكي از فروشگاههاي زنجيرهاي مشغول خريد بودم. قيمتها به طرز باور نكردني سرسام آور بود. پدربزرگي با دو تا از نوه هايش مشغول خريد خوراكيهايي بود كه نوه هاي او با ذوق انتخاب ميكردند. بهطور اتفاقي كنار صندوق و موقعي كه ميخواست اجناس را حساب كنه، متوجه شدم كارتي كه پيشش بود موجودي نداشت. خجالتزده با صندوقدار صحبت ميكرد، از طرفي نميخواست دل نوه هايش را بشكنه. شرايط طوري نبود كه تو فروشگاه بمانم و ببينم بالاخره چه اتفاقي ميفته. از اون روز ثانيهاي از فكر اون پيرمرد بيرون نيومدم. بالاخره تونست براي نوه هايش خريد كنه يا شرمنده شد؟ شايد روزانه خيلي از اين اتفاقات اطرافمون ميفته و ما خبر نداريم. با ديدن اين نمونهها ميتونيم پي ببريم كه دست خيلي از پدربزرگ و مادربزرگها اين روزها خاليه، پدربزرگ و مادربزرگهايي كه با توجه به سن و سالشون و رفت و آمدهايي كه در منزلشون هست، بايد از رفاه بيشتري برخوردار باشند، درست نيست اين عزيزان بعد از يه عمر كار و تلاش براي هزينههاي اوليه زندگيشون با مشكل روبهرو باشن. مخارج اونها شايد درصد خيلي كمي از هزينههاي زندگي ما را شامل ميشه. پس بياييد تأمين نيازهاي اوليه اونها را بخشي از مخارج خود قرار بديم تا از لحاظ روحي حس بهتري داشته باشن.
حرف آخر
به پدربزرگها و مادربزرگها ابراز علاقه كنيد، محبت كردن، كار سختي نيست. دل دريايي هم نميخواد. يك جو معرفت ميخواد.
تو هم روزي مادربزرگ و پدربزرگ ميشي. چشم به در ميدوزي كه شايد كسي بياد و تمام لحظات تنهاييات رو پر كنه. مادربزرگها و پدربزرگهاي تنها را ديدي؟ ديدي كه چطور تنهاييشون را بين عكسهاي سالهاي قبل تقسيم ميكنند؟ ساعتها مينشينند و با تنها عكسي كه از عزيزي به يادگار دارند حرف ميزنند و ظرف احساسشون را آرام خالي ميكنند. وقتي كه حرفهاشون تموم ميشه اندوهي بزرگ در دلهاشون ميشينه و اشك آهسته بر روي صورتشون جاري ميشه. بياييد نذاريم پدربزرگها و مادربزرگها، اشك تنهايي بريزند.
خدا همهي پدربزرگ مادربزرگها رو رحمت كنه و سايهي اونايي كه هستن رو رو سر نوهها و بچه هاشون نگه داره...استاد سلام مرجع تخصصي تدريس خصوصي
از پدربزرگ و مادربزرگها چه خبر؟؟؟
مادربزرگ رو خيلي دوست داشتم! لبخندش رو، آرامشش رو، صبر و حوصلهي زيادش رو! و بيشتر از همه اونجوري كه پدربزرگ رو دوست داشت ...
اسم پدربزرگ و مادربزرگ كه مياد بيشك ياد روزهاي جمعه و خونه ويلايي و حوض ماهي وسط حياط و گلدون هاي شمعدوني ميفتيم. بچه كه بوديم پول تو جيبي گرفتن از پدربزرگ و خوراكي هاي جورواجور مادربزرگ طعم ديگهاي داشت. خيلي زود قد كشيديم و بزرگ شديم و قبل از اينكه قدر اين نعمت هاي الهي را بدونيم از كنار ما پر كشيدند و رفتند. درست همون لحظه كه تصميم گرفتيم از فردا قدر اين گنجهاي الهي را بدونيم؛ رفتند...
پدربزرگها و مادربزرگها گنجهاي زنده هستند، توي هر خونه اي كه باشند بركت با خودشون ميارن و وقتيكه ميرن جز مهربوني چيزي از اونها به يادگار نميميمونه و هرچه بزرگتر ميشيم جاي خالي مهربونيهاي بيدريغ پدربزرگ و مادربزرگهامون، پررنگ تر ميشه؛ الآن روي سخن من با شماست كه هنوز پدربزرگ و مادربزرگت كنارته. قدر نعمتهاي زندگيت را بدون و همين امروز به ديدن اونها برو.
پدربزرگ مادربزرگها با كمك به نوههاي خود تو انجام بعضي تكاليف، خريد رفتن با اونها و يا حمايتهاي مالي، از لحاظ رواني احساس بهتري ميكنند. چند شب پيش تو يكي از فروشگاههاي زنجيرهاي مشغول خريد بودم. قيمتها به طرز باور نكردني سرسام آور بود. پدربزرگي با دو تا از نوه هايش مشغول خريد خوراكيهايي بود كه نوه هاي او با ذوق انتخاب ميكردند. بهطور اتفاقي كنار صندوق و موقعي كه ميخواست اجناس را حساب كنه، متوجه شدم كارتي كه پيشش بود موجودي نداشت. خجالتزده با صندوقدار صحبت ميكرد، از طرفي نميخواست دل نوه هايش را بشكنه. شرايط طوري نبود كه تو فروشگاه بمانم و ببينم بالاخره چه اتفاقي ميفته. از اون روز ثانيهاي از فكر اون پيرمرد بيرون نيومدم. بالاخره تونست براي نوه هايش خريد كنه يا شرمنده شد؟ شايد روزانه خيلي از اين اتفاقات اطرافمون ميفته و ما خبر نداريم. با ديدن اين نمونهها ميتونيم پي ببريم كه دست خيلي از پدربزرگ و مادربزرگها اين روزها خاليه، پدربزرگ و مادربزرگهايي كه با توجه به سن و سالشون و رفت و آمدهايي كه در منزلشون هست، بايد از رفاه بيشتري برخوردار باشند، درست نيست اين عزيزان بعد از يه عمر كار و تلاش براي هزينههاي اوليه زندگيشون با مشكل روبهرو باشن. مخارج اونها شايد درصد خيلي كمي از هزينههاي زندگي ما را شامل ميشه. پس بياييد تأمين نيازهاي اوليه اونها را بخشي از مخارج خود قرار بديم تا از لحاظ روحي حس بهتري داشته باشن.
حرف آخر
به پدربزرگها و مادربزرگها ابراز علاقه كنيد، محبت كردن، كار سختي نيست. دل دريايي هم نميخواد. يك جو معرفت ميخواد.
تو هم روزي مادربزرگ و پدربزرگ ميشي. چشم به در ميدوزي كه شايد كسي بياد و تمام لحظات تنهاييات رو پر كنه. مادربزرگها و پدربزرگهاي تنها را ديدي؟ ديدي كه چطور تنهاييشون را بين عكسهاي سالهاي قبل تقسيم ميكنند؟ ساعتها مينشينند و با تنها عكسي كه از عزيزي به يادگار دارند حرف ميزنند و ظرف احساسشون را آرام خالي ميكنند. وقتي كه حرفهاشون تموم ميشه اندوهي بزرگ در دلهاشون ميشينه و اشك آهسته بر روي صورتشون جاري ميشه. بياييد نذاريم پدربزرگها و مادربزرگها، اشك تنهايي بريزند.
خدا همهي پدربزرگ مادربزرگها رو رحمت كنه و سايهي اونايي كه هستن رو رو سر نوهها و بچه هاشون نگه داره...استاد سلام مرجع تخصصي تدريس خصوصي